شبح دنياي جديد(1)


 

نويسنده:حسن بسطامي




 
پست مدرن پديده اي است که شبح آن بر جهان امروز سايه افکنده و از آن براي توصيف يک ديگر گسترده در دهه هاي پاياني قرن بيستم ياد مي شود.با آنکه هنوز تعريف معيني از پست مدرن داده نشده، اما اين واقعيت پذيرفته شده است که وضعيتي به نام پست مدرن وجود دارد.دهه 1980 م دوران تاخت و تاز و رشد و در عين حال دگرگوني پست مدرنيسم بود؛با آنکه در اين زمان کوتاه بارها چهره عوض کرد و حتي تا پاي احضار هم پيش رفت، همچنان به رشد خود ادامه داد.به اعتقاد بسياري،پست مدرنيسم نه تنها در مباحث روشنفکري وهنري رخنه کرده،بلکه بر همه جوانب زندگي،سياست،اقتصاد،اديان و اخلاقيات،ارتباطات و رسانه هاي همگاني و حتي ساختار احساس و روابط انسان ها با يکديگر تأثير گذاشته است.امروز خواه ناخواه جهان به دوراني تازه گام نهاده است و پديده هايي که درست يا نادرست پست مدرنيسم نام گرفته با سايه روشن هاي پيدا و پنهان، در همه بحث هاي روشنفکري و هنري جهان رخنه کرده اند.پست مدرن با تأثيرگذاري برذهنيت، فرهنگ و هنر انسان ها، همه جهان را به شکل هاي گوناگون زير سيطره خود گرفته است.پست مدرن بر آنچه آمروزانسان مي انديشد، توليد مي کند، مي داند، نمي داند و در کل آنچه طبيعت و هستي او ناميده مي شود سايه انداخته است.پست مدرنيسم نه تنها شکل امروزي هستي انسان را معين مي کند، بلکه خيال شکل دادن همه آينده او را در سر دارد.بي ترديد مي توان گفت و پذيرفت که طي تاريخ انديشه انساني، دامنه و طيف هيچ پديده فرهنگي و بحث هاي مربوط به آن به گستردگي پست مدرن نبوده است.
آشکار است که نمي توان بدون پي بردن به ارتباط متقابل ميان مدرنيسم و پست مدرنيسم به بررسي اين پديده دست زد.مدرنيته را مي توان مجموعه فرهنگ و تمدن اروپايي از رنسانس به اين سو دانست يا آن را امروزگي نوخواهي و تجدد ناميد.عده اي از نويسندگان حد نهايي مدرنيته را ميانه قرن بيستم و حتي امروز مي دانند.بسياري باور دارند که تجدد يعني روزگار پيروزي خرد انسان بر باورهاي سنتي (اسطوره اي، اخلاقي ديني و فلسفي)، رشد انديشه علمي و خردباوري و افزون شدن اعتبار ديدگاه رشد انديشه علمي و خردباوري و افزون شدن اعتبار ديدگاه فلسفه نقادانه که همه همراه اند با سازمان يابي تازه توليد و تجارت و شکل گيري قوانين مبادله و به تدريج سلطه جامعه مدني بر دولت (پيدايش دولت هاي دموکراتيک).در واقع تجدد، انتقادي مداوم است از سنت و از خودش نوخواهي و امروزگي است.تجدد مدام در حال تازه شدن و خود را نفي کردن و به قلمرو تازگي ها گام نهادن است.به سخن روشن جامعه متجدد جامعه اي است که در آن خرد يگانه اصل سازماندهي اجتماعي فردي، توسعه علمي و تکنولوژيک، توسعه اقتصادي اجتماعي، و پشت سرنهادن بسياري از سنت ها و باورهاي کهنه فرهنگي است؛جامعه اي که در آن،تسلط سرمايه داري و اقتصاد بازار،صنعتي شدن شهرنشيني،تقسيم کار،اخلاقيات فردگرايي، سودطلبي ليبرالي، نظريه ميثاق اجتماعي و حکمت سياسي تاييد شده است.طي جنگ جهاني اول، اسلود اشپنگلر کتاب مشهور«انحطاط غرب»را نوشت.او در اين کتاب اعلام کرد که تمدن غربي و ارزش هاي مسلط بر آن در حال متلاشي شدن و گسستن است و در حدود چهاردهه بعد، سي رايت ميلز اعلام کرد که ما در دوراني هستيم که عصر مدرن ناميده مي شود و در پي آن دوران پسامدرن فرا مي رسد.در ايندوران همه چشم اندازهاي تاريخي که مشخصه فرهنگ غرب است فاقد اعتبار مي شود.با روي دادن دو جنگ جهاني و کشته شدن ميليون ها انسان بي گناه، افزايش فقر و نابرابري هاي اجتماعي، تداوم جنگ سرد، به بن بست رسيدن انديشه هاي مارکسيستي، شکست برنامه هاي توسعه در جهان سوم که از الگوهاي غربي متاثر بودند، شکست آمريکا د رجنگ ويتنام،تشديد جنبش هاي حمايت ازحقوق زنان و گسترش فمينيسم و انتشار کتاب «مجمع الجزاير گولاک»در 1973 م که بيان کننده فجايع و جنايات استالين و فقدان آزادي در شوروي بود،در پايه و اساس مدرنيسم، يعني تکيه کامل بر عقلانيت ترديد اساسي به وجود آيد و به تدريج انديشمندان بحث عبور از مدرنيسم را مطرح کنند و واژه اي به نام پست مدرنيسم در جوامع علمي و دانشگاهي رونق گرفت.
اصطلاح پست مدرن نخستين بار در 1917 م به وسيله رودلف پانويتس (Rudolf pannwitz)، فيلسوف آلماني، براي توصيف هيچ گرايي (نهيليسم)فرهنگ غربي قرن بيستم، که مضموني وام گرفته از نيچه بود، به کار گرفت.اين واژه دوباره در 1934 م در آثار فدريکو اونس (rico de Onis، منتقد اسپانيايي، در اشاره به عکس العملي عليه مدرنيسم ادبي استفاده شد و در 1939 م نيز به دو شيوه بسيار متفاوت در انگلستان به کار رفت:1.برنارد ادينگزبل براي به رسميت شناختن شکست مدرنيسم دنيوي و بازگشت به مذهب، و آرنولد توين بي مورخ براي اشاره به ظهور جامعه توده اي پس از جنگ جهاني اول، که در آن طبقه کارگر اهميتي بيش از طبقه سرمايه دار دارد از آن استفاده کرد.اين اصطلاح سپس به گونه مشخصي در نقد ادبي دهه هاي 1950 و 1960 م براي اشاره به عکس العمل عليه مدرنيسم و زيباشناختي و در دهه 1970 م به همين منظور در معماري به کار رفت.پست مدرن بيشترين تأثيراتش را در دهه هاي 1960 و 1970 م در معماري بر جا گذشات بنيان تأثير در سال 1961 م با کتاب خانم جين جاکوبز به نام «مرگ و زندگي شهرهاي بزرگ آمريکا»نهاده شد.(1)بعضي از فيلسوفان پست مدرن، مانند فردريک جيمسون و ژان بودريار، مرحله پست مدرن را حالت روان پارگي تازه زمان و فضا توصيف کرده اند.کريگ اوئنز و کنت فرامپتون آن را رويدادي دانسته اند که درست در آستانه سقوط حماسه و سيطره مدرنيسم اتفاق افتاد.در 1984 م فردريک جيمسون پست مدرنيسم را مرحله نهايي سرمايه داري معرفي کرد.در همان سال ليوتار اظهار کرد که پست مدرن بي شک بخشي از مدرنيسم است و ان تامس پست مدرن را تخريب تمايز بين فرهنگ متعالي و فرهنگ توده دانسته است.نگاهي به اين تعريف ها نشان ميدهد هرکدام از انديشمندان از زاويه ديد خود تعريف خاصي از پست مدرن بيان کرده اند که با اين اوصاف ميتوان گفت دستيابي به تعريفي خاص از پست مدرن بسيار مشکل خواهد بود؛ زيرا پست مدرن با هرچيز موافق است؛ سر به زنگاه مخالفت مي کند و مي خواهد حرف و مدعاي خود را به ياري منطق به کرسي بنشاند.طبيعت دست چين کننده پست مدرن با افزودن ايهام ها شکلي پر رمز و راز به آن بخشيده است.پست مدرنيسم در حوزه هاي گوناگون داراي وجود متفاوتي است، اما به طور کلي ويژگي هاي زير را براي آن عنوان مي کنند؛ خردباوري غربي، يکي از شکل هاي اعتقاد به نيروهاي عقلاني انسان بود که در دوره تجدد هرگز نتوانست راز بحران ها را توضيح دهد؛ از اين رو دوران پست مدرنيستي متضمن ترديد در نوخواهي يا از دست دادن اعتقاد به آن است.چنان که براي پست مدرن ها، ايدئولوژي فقط مارکي خاص در ميان مارک هاي تجاري است که در فروشگاه هاي بزرگ عرضه مي شود.پست مدرن با دوران رسانه هاي گروهي تقارن يافته است.رسانه ها از بسياري جهان نيروي محرکه عمده، روح زمانه و ويژگي اصلي پست مدرنيسم هستند.مهندسان، معماران، دانشمندان علوم اجتماعي، نويسندگان و کساني که عوامل فيزيکي فکري و آموزشي شهر را تشکيل مي دهند يعني طبقه متوسط، در مرکز پست مدرن به شهرهاي بزرگ اهميت بسياري مي دهد.برخلاف مدرنيسم که زمينه رشد قشرهاي نخبه خاصي را فراهم مي کرد، پست مدرن کثرت گرا است.(2)پست مدرنيسم در آغاز جنبشي بود برضد انديشه سلطه جويانه اي که غرب ازفرهنگ و تمدن درذهن داشت.پست مدرنيسم همه نژادها و قوميت ها را در بر مي گرفت و از همين رهگذر بود که کوشيد تا اينجا و آنجا چيزهايي را از سنت و مدرنيسم دست چين کند و به هم آميزند، اما در فرايند اين کار ذات و ماهيت خود آن نيز دگرگون شد.بعضي از رويدادهاي کليدي و علمي، فرهنگي، اجتماعي و روشنگري در دو دهه گذشته که پايه و اساس مدرنيته را ويران کرد عبارت بودند از:راززدايي از عينيت علمي در نوشته هاي تامس کوهن، پال فيرابند و يک سلسله از منتقدان مارکسيست که از علوم انتقاد کردند،فروريختن همه سويه فلسفه سنتي و کاسته شدن از اعبتار آن در نوشته هاي نسل تازه اي از فيلسوفان مانند لودويک وينگنشتاين، ژاک دريدا، ژان بودريار و ريچارد رورتي، تاکيد بر مرز ناپذيري فيزيک کوانتوم و رياضيات، تأکيد بر گسست و ناهمساني و تداوم نيافتن و حضور تفاوت هاي انکارناپذير در تاريخ که نوشته هاي ميشل فوکو يکي ازنمونه هاي بارز اين تأکيدات است، گسترش مکتب رئاليسم جادويي به سرکردگي بورخس و مارکز و شماري ديگر از داستان نويسان مکتب امريکاي لاتين، تأکيد بر گفتمان ديگران و بازنمايي آنان در تاريخ، هنر، انسان شناسي، جامعه شناسي و سياست، اين جهاني يا دنيوي کردن مسيحيت و ناديده گرفتن و در پاره اي موارد بيرون راندن آن از جوامع غربي در حکم نيروي توانمند اخلاقي، پيروزي انقلاب بازار و دل نگراني از پيدايش پديده اي به نام گزينش مصرف کننده و ....اين دگرگوني ها به پست مدرنيسم هويت تازه اي بخشيده و از اين رهگذر است که پست مدرنيسم ديگر به واژگوني انديشه هاي روشنگري و خردورزي و صدابخشيدن به سکوت ها نمي انديشد، خود را به هنر و معماري هم محدود نمي کند، بلکه شخصيتي چندگانه و چندريختي يافته و ريشه هايي در زندگي روزمره مردم دوانده است.
مي توان گفت آنچه در مدرنيسم بي اعتبار و منسوخ بود در مدرنيته در چهار چوبي قرار گرفت که زبان حرفه اي مطالعات فرهنگي آن را فرا روايت يا روايت بزرگ مي ناميد؛ يعني انديشه هاي بزرگي همچون خرد، حقيقت، سنت، اخلاقيات و تاريخ، که مسير زندگي را معين مي کرد و به آن معني مي بخشيد.
پست مدرن ها معتقدند که چون اين مفاهيم، با موشکافي و تجزيه و تحليل هاي امروز سازگار نيستند، معاني خود را يکسره از دست داده اند و همه نظريه هاي استوار بر مفاهيم مطلق حقيقت علوم، در واقع چيزي بيش از يک مشيت ساختارهاي تصنعي نيستند و همه ماهيتي توتاليتر دارند.حقيقت نسبي است و با احتمالات و امکانات خود، همسايه ديوار به ديوار بسياري از مفاهيم ديگر مي شود.
ريچارد رورتي، يکي از قطب هاي پرستش شده نزد پست مدرنيست ها اعتقاد دارد هيچ چيز طبيعت ذاتي و جوهره اي ندارد که به شرح و بياندرآيد و بايد هر امري را حاصل زمان و تصادف دانست؛ بنابراين يکي از اصول پست مدرنيسم انکار حقيقت و نسبي شمردن امور است، اما پرسش اين است که وقتي پاي حقيقت و خرد در ميان نباشد، دانش چه معنايي مي تواند داشته باشد؟
پست مدرنيسم بي آنکه پاسخي به اين بدهد در همه علوم و منابع آن با نوعي شک آوري متناسب مي نگرد، تفاوتي ميان علوم و جادوگري نمي بيند و بر آن است که دانش از راه پژوهش و جستجو کسب نمي شود، بلکه از راه تصورات آموخته مي شود.از همين رهگذر است که افسانه را برتر از فلسفه و روايت را بهتر از نظريه مي داند و معتقد است که هر دو تأثير بيشتر و ژرف تري بر انسان دارند.
البته اين حرف و سخني نيست که پيشينه و پشتوانه اي نداشته باشد.وينگنشتاين ر آن بود که هرچه داريم از زبان است و تازه همين زبان، هنگامي که به بازنمايي واقعيت دست مي زند، حتي در بهترين و ماهرانه ترين شکل خود، آکنده از اشتباه، تخمين، حدس و گمان است؛ پس طنز و تمسخر بهترين ابزار بيان مقاصد و مکنونات انساني است.
اصل دوم پست مدرنيسم انکار واقعيت است.اين نگرش بر آن است که هيچ واقعيت نهايي وجود ندارد و در پشت چيزها همان را مي بيند که مي خواهد ببيند و تازه همين هم به وضعيت زمان و مکان بسته است واينکه تا چه اندازه اجازه ديدن چه چيز به او داده شده باشد.همه اينها موکول به آن است که دريافت هاي فرهنگي تاريخي بر چه امري تمرکز داشته باشد؛ از اين رو، حتي در علوم آسان ترين مورد براي کشف کردن همان است که انسان در جست و جوي آن بوده است.
اصل سوم پست مدرن اين است که انسان به جاي واقعيت، با يک نمودگر رو به روست.پست مدرنيسم همه جهان را به چشم نوعي بازي ويدئويي مي نگرد که در آن، هر انساني يکي از فيگورهاي اين بازي است.همه زندگي او نه بر واقعيت، بلکه بر شالوده الگوها و همانند سازي ها و ايماژ و بازنمايي بناشده است که هيچ کدام ربط و پيوندي با واقعيت ندارد.ژان بودريار، حمله نظامي آمريکا به عراق را پديده اي پست مدرن ناميد و حتي چند روز پيش از حمله در مصاحبه اي با روزنامه گاردين با صراحت گفت:جنگ هرگز اتفاق نخواهد افتاد و همه چيز بر اساس ساختاري تصنعي ايجاد شده است.بودريار بر آن بود که همه چيز بازي ويدئويي بر صفحه تلويزيون بر همان حرف پيشين اصرار مي ورزيد و مي گفت جنگ اتفاق نيفتاده است.معناي اين کلام آن است که چون واقعيت وجود ندارد، پس کشتار انسان ها و بي خانماني ها و مصيبت هاي حاصل از جنگ هم غيرواقعي و نوعي وانمود است.
اصل چهارم پست مدرنيسم استواري بر بي معنايي است.در جهان تهي از خرد و حقيقت، جايي که هيچ علم و دانشي معتبر نيست و واقعيتي وجود ندارد، زبان تنها پيوند باريک و لطيف با زندگي و هستي است.بسيار طبيعي خواهد بود که معني هم بي معني باشد.(3)
شک انديشي اصل ديگر در پست مدرنيسم است و ناگفته پيداست که در آن هيچ نظريه و هيچ مطلق انديشي و هيچ تجربه اي ارزش و اعتبار نخواهد داشت.بايد به هر چيز شک کرد و هيچ چيز را نبايد به تمامي و به طور قالبي پذيرفت.
افزون بر اينها يکي از ويژگي هاي بارز پست مدرنيسم نظر آن بر گوناگوني و کثرت است.پست مدرن ها بر چندگانگي فرهنگ ها، قوميت ها،نژاد،جنسيت، حقيقت و حتي خرد تأکيد مي ورزند و معتقدند که بايد همه اين موارد به گونه اي همسان و همانند، بي آنکه بر تمايز ورجحان يکي بر ديگري تاکيد شده باشد، بازنمايي شوند.پست مدرنيسم، همان گونه که گفته شد، در ضديت با عصر روشنگري و خردورزي حاصل از آن پديده آمد؛ از اين رو بر نسبت گرايي فرهنگ ها تاکيد مي ورزد و علوم مدرن را چيزي فراتر از روايت، حماسه و ساخت و ساز اجتماعي نمي داند.
روش بهره گيري پست مدرن ها از واژه ها و اصطلاحات علمي بر دو ويژگي خاص استوار است:اول آنکه معاني تکنيکي و علمي را با معاني روزمره درمي اميزند ودوم آنکه با تاکيد ورزيدن بر مفاهيم ذهني، بي آنکه حدي را مشخص کنند، پا را از محدوده معاني علمي فراتر مي گذارند.
فلسفه پست مدرن به در هم آميختن ديدگاه هاي گوناگون علاقه دارد و بيش از هر چيز نسبت به کليت باوري و بي علت انگاري حساسيت نشان مي دهد، اما آنچه در اين ميان شگفت آور مي نمايد اين است که چگونه وقتي پست مدرنيسم آشکار اعلان مي کند که تفاوتي ميان حقيقت و روايت قائل نيست، براي استوار کردن نظريه خود از واقعيت هاي علمي سود مي جويد؟ بي ترديد منظور پست مدرن ها از بهره جويي بي سر و ته از واژگان علمي، مرعوب کردن خواننده اي است که به امور فرهنگي و جامعه شناختي تعلق خاطر دارد، اما از علوم و رياضيات آگاهي چنداني ندارد.اين بهره جويي سوء استفاده هاي مداوم بر پيچيدگي طبيعت پست مدرن، که خود در اصل بنيان و سردرگم کننده است، مي افزايد و از آن پديده اي مي سازد که از بسياري جهات نه پذيرفتني است و نه انکار کردني.همه اينها نشان دهنده تعريف ناپذيري پست مدرنيسم و از سوي ديگر ماهيت هر دم تغيير يابنده آن است.دگرگوني پست مدرنيسم چنان با شتاب روي مي دهد که به جرئت مي توان گفت فلسفه پست مدرنيسم امروزي با آنچه ده يا پانزده سال پيش بيان مي شد متفاوت است.
منبع:زمانه شماره94